من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم
آن دلبــر وارستــ? عـرفـانـی خــویشم
عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار
هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم
در دام بـلایت شـده ام سخـت گرفتـار
امـواج بـلای دل طوفــانــی خـویشم
چون نقـش نگـارین تو بر دیـده در اُفتــد
گمگشتــ? این دیـد? بـارانــی خـویشم
زان لحظه که مجنون شدم از زلف سیاهت
در کوهم و در دشـت و بیـابـانی خـویشم
از شـوق وصال تو چه ویرانـه شد این دل
چندی است که شاد از دل ویـرانی خویشم
یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست
عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم
دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی ولیکـن
دلـبستــ? آن یـار خـراسـانــی خـویشم
تـوفیـق زیـارت بـه جمـالـش نـدهنــدم
این غــم به که گویم غم پنهانـی خـویشم
زان روز که در بنـد نگـاه تـو اسیـرم
افسـرد? دیـدارم و زنـدانــی خـویشم
سرباز و نگهبـانـم و هم حامـی جـان از
جـمهـوری اسـلامـی ایـرانــی خـویشـم
من گـرچـه در ایـن دایـره شاعـر نیم امّـا
تضمیـن گـر شعریش به نـادانـی خویشم
حمیدرضا فاطمی؛ سحر سوم ماه مبارک رمضان 24/ 6/ 1386